وقتی بحث کار خیر و مدرسهسازی به میان میآید نام او میدرخشد؛ کسی که در طول حیات و حتی پس از مرگ خود بانی ساخت 6 مدرسه و تجهیز یک درمانگاه شد. مرحوم « بدری برهانی » را می گویم که سبک و سیاق متفاوتی ازندگی را در طول حیات داشته است.
باران صبحگاهی بهاری به محوطه حیاط مدرسه حال و هوای دلانگیزی داده است. دانش آموزان گاهی شیطنت و گاهی جمله خوشامدگویی را تکرار میکنند. مسئولان مدرسه و اعضای انجمن اولیا و مربیان نیز بر همه چیز نظارت دارند. همینکه «سهام فرهادی» دختر مرحوم بدری برهانی پا در مدرسه میگذارد، لبهای بچهها به خنده باز میشود و همگی فریاد میزنند: «خوشآمدی فرشته مهربانی.» خانم فرهادی که خود نیز سابقه انجام کارهای خیر و ساخت مدرسه را دارد دلش از این ابراز محبت صادقانه شاد میشود. این موضوع را میتوان از لبخندی که بر لب دارد فهمید. با استقبال پرشور دانشآموزان راهی اتاق مدیریت مدرسه میشویم تا ساعتی با دختر مرحوم بدری برهانی به گفتوگو بنشینیم تا برایمان از مادری بگوید که سکاندار خانواده خیّر و مدرسهساز فرهادی بوده است.
برای مادرم تحصیل از همه چیز مهم تر بود
سهام فرهادی متولد 1346 و دختر بزرگ مرحوم برهانی است. او حرفهایش را اینگونه آغاز میکند: «امروز جای خالی مادرم را احساس کردم. مطمئن هستم اگر زنده بود و امروز در جمع ما حضور داشت با عشق و علاقه جواب تک تک بچهها را میداد و به آنها توصیه میکرد تا هیچوقت از درسهایشان غافل نشوند. زیرا برای مادرم تحصیل از همه چیز مهمتر بود.» او در ادامه میگوید: «مادرم متولد عراق اما زنی ایرانی الاصل بود که برای آبادانی کشورش از تمام داراییاش گذشت. از زمانی که به خاطر دارم مادرم کارهای خیر کوچک و بزرگ انجام میداد. در حد وسع و توانش به نیازمندان محله کمک میکرد و در سختیها همراهشان میشد. البته پدرم نیز همیشه همراه و مشوق او بود، اما همه مادرم را میشناختند زیرا اغلب مواقع پدرم به خاطر سفرهایکاری در خانه نبود و بعد از آن هم که بسیار زود از پیش ما رفت و ما را تنها گذاشت.»
در زندگی چیزی را برای خودش نخواست
مادرم به خوبی میدانست که به تنهایی بزرگ کردن فرزندان چقدر سخت است و چه مشکلاتی دارد از همین رو همیشه هوای نیازمندان محله و خانوادههای بدون سرپرست را داشت. درست است که مادرم جزو خانواده متمول بود ولی هیچوقت در زندگی چیزی را برای خودش نخواست. با اینکه توانایی مالی داشت اما در زندگیاش قناعت میکرد تا به نیازمندان بیشتری کمک کند. بارها شاهد بودیم که با چه سختیای به بازار میرفت تا برای نوعروسان بیبضاعت، جهیزیه تهیه یا سیسمونی نوزادی را تکمیل کند. همچنین خاطرم هست سالهای جنگ وقتی افراد جنگ زده به تهران میآمدند مادرم تمام تلاش خود را برای کمک به آنها در تأمین مایحتاج خانه میکرد. از تهیه فرش گرفته تا لوازم خانه. یکبار هم فرش خانه را به یکی از این خانوادهها داد زیرا آن لحظه توانایی خرید فرش جدید را نداشتند. من و برادر و خواهرانم در چنین خانوادهای رشد کردیم و به همین دلیل با کارهای خیر و خداپسندانه بیگانه نیستیم.
بهترین ها را به مردم می داد
فرهادی ادامه می دهد :«مادرم همیشه سعی میکرد از بهترین برندها برای تهیه جهیزیه نوعروسان خرید کند. او معتقد بود که اگر چیزی میخرد باید بهترین نوعش را بخرد تا مبادا چند سال بعد این زوجها درگیر خرابی و تعمیر وسایل شوند. او هیچگاه بین ما و خانوادههای نیازمند محله تفاوتی قائل نشد. هرچیزی که برای ما میخرید از همان هم برای دیگران تهیه میکرد. یادم میآید سال 81 تازه تلفنهای بیسیم وارد بازار شده بود. ما یکی از بهترین برندهای تلفن را خریده بودیم و تازه نصب کرده بودیم. همان روز خانوادهای برای درخواست کمک از مادرم به خانهمان آمدند تا مادرم برای تهیه جهیزیه به آنها کمک کند. وقتی مادرم نگاه دختر جوان را روی تلفن بیسیم دید بدون لحظهای درنگ تلفن را برداشت و بهعنوان نخستین هدیه عروسی به او داد. آن دختر جوان اصلاً انتظار این کار را نداشت، برای همین آنقدر خوشحال شد که نمیشود آن لحظه را توصیف کرد. وقتی آنها رفتند به مادرم گفتم که چرا تلفن جدید را دادید؟ یکی دیگر برایشان میخریدیم. اما مادرم گفت: چشمش این تلفن را گرفته بود و من با هدیه این تلفن میتوانستم باعث خوشحالی او شوم. برای من در این سن مهم نیست تلفنم چه شکل و شمایلی داشته باشد اما برای او که جوان است و میخواهد زندگی جدید تشکیل دهد، بسیار مهم است که چه چیزی با خود به خانه بخت میبرد.»
مدرسه خانه انسان سازی است
نخستیم کار خیر جدی و بزرگ مادرم مربوط به 15 سال پیش است. یعنی زمانی که مطلع شد درمانگاه سیدالشهدا(ع) در خیابان 15 خرداد مشکل تأمین دستگاه سیسی یو دارد. آن زمان از طریق یکی از اهالی متوجه این موضوع شد برای همین خانهای که پدرم به نامش کرده بود را فروخت و با پولش 6 دستگاه سیسی یو مجهز برای درمانگاه خرید. بعد از آن بود که مادرم به فکر ساخت مدرسه افتاد. او معتقد بود که مدرسه، خانه انسانسازی است و او میتواند به جای کمک به یک یا چند نفر، با تربیت انسانهای بزرگ به مملکتش کمک کند و زمینه تربیت انسانهای وارسته را فراهم کند. از همین رو شروع به ساخت مدرسه کرد. او نخستین مدرسه را به یاد پدرم در خیابان زنجان تقاطع خیابان طوس ساخت. مدرسهای با نام «محمدرضا فرهادی». بعد از آن مدرسه بدری برهانی در امامزاده داود(ع)، مدرسه محمدرضا فرهادی در عجبشیر و مدرسه محمدرضا فرهادی را در سنندج بنا کرد.» اینطور که دختر میگوید، او برای بعد از مرگ هم برنامه چیده است: «مادرم قبل از فوتش ثلث اموال خود را وقف کارهای خیر کرد. همچنین بخشی از داراییاش را به اداره نوسازی مدارس واگذار کرد تا برای ساخت مدرسهای جدید هزینه شود. »
مادری که سکان دار کارهای خیر بود
پدر و مادر بهترین الگو برای فرزندان هستند. بنابراین وقتی مادری سکاندار کارهای خیر باشد فرزندان نیز راه او را ادامه میدهند. فرهادی عنوان میکند: «ما در فضایی بزرگ شدیم که در آن مادرم هیچگاه از کمک به نیازمندان غافل نشد. زمانی که پدرم از مسافرت بر میگشت و برای ما سوغاتی میآورد، مادرم بخشی از وسایل و خوراکیها را جدا میکرد تا به بچههای نیازمند همسایه بدهد. او همیشه میگفت من لباس و وسایل نو نیاز ندارم و به جای من بهتر است چند جوان دیگر لباس نو به تن کنند و با وسایل نو زندگیشان را بسازند.
وی ادامه می دهد:««مادرم اواخر عمرش به مؤسسه معلولان ذهنی وحدت در خیابان ساقدوش میرفت. او معتقد بود که با حضور در بین این بچهها آرامش میگیرد و حالش خوب میشود. حالا هر وقت دلمان برای او تنگ میشود به آنجا میرویم و با سپری کردن ساعتی در بین این بچهها، نبود مادرمان را فراموش میکنیم.»
بگذار کارمان را بکنیم
«احمد خانزاده» نوه مرحوم بدری برهانی ،بزرگترین نوه مرحوم برهانی است درباره مادربزرگش میگوید:« یک روز برای یکی از خانوادههای نیازمند یخچالی خریده بود که آن زمان در خانه داشتیم. وقتی به او گفتم چرا چنین یخچالی برایشان خریدهاید؟ کار آنها با یک یخچال عادی هم راه میافتاد. مادربزرگم به شوخی گفت: بگذار کارمان را انجام دهیم.»
رضا نیکنام